سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

نیسان سواران کوی دوست!

اردوی جهادی

سال 1392

خراسان شمالی

شهرستان فاروج

پروژه‌ی آب‌رسانی به یکی از روستاهای محروم

این اردو یه تجربه بسیار شیرین توی زندگیم بود و همراهی با بچه‌های مخلص و باصفای گروه این شیرینی رو مضاعف کرده بود. طوری که هنوزم هر وقت خاطراتش یادم میاد یا با بچه‌ها برخورد می‌کنم طعم خوبش توی ذائقه‌ی ذهنم تکرار می‌شه.

توی مدل‌های مختلف تبلیغی این دو رو خیلی دوست دارم: تبلیغ گروه جهادی و تبلیغ راهیان نور

و به دلایلی مدت‌هاست از هر دو محرومم

خدا رو چه دیدید؟ شاید به بهونه‌ی همین پست فرجی حاصل شد و دوباره لیاقتشو از خدا هدیه گرفتم‌

 اللهم ارزقنا


محمد عابدینی

نمی‌خوام حرف تلخ بزنم. دل بدین ببینین چی می‌گم.
یه لحظه چشمامونو ببندیم و فرض کنیم لحظه‌ی آخرمونه. اصلا بعد از صد و بیست سال. لحظه‌ی آخر آخر. چقد دل‌مون می‌خواد یه ساعت دیگه زندگی‌مونو تمدید کنن؟
یا اصلا فرض کنیم جام مرگ رو سر کشیدیم و الفاتحه. چقدر دوست داریم حتی اگه شده یه ساعت برگردونمون به دنیا تا بتونیم یه ساعت دیگه زندگی رو تجربه کنیم؟
شاید ما دلمون بخواد این موهبت بهمون داده بشه ولی متاسفانه هرگز این اتفاق نمیفته.
"و اذا جاء اجلهم لایستقدمون ساعه و لایستاخرون
وقتی زمان مرگ برسه نه یه ساعت جلو میفته و نه عقب"
حتی اگه تمام دنیا رو تبدیل کنیم به ثروت و در مقابل یه ساعت زندگی بیشتر پیشنهاد کنیم بازم پذیرفته نمی‌شه. واقعا ارزش این یه ساعت چقدره؟!
حالا چشماتونو باز کنید و عددهای دیجیتال ساعت گوشه‌ی صفحه‌ی موبایلتون یا عقربه‌های ساعت روی دیوار اتاقتونو نگاه کنید و گوشتونو بسپرید به صدای تیک‌تاکش.
کاملا درسته!
شما همین الان دارید ثانیه‌ثانیه و دقیقه‌دقیقه همون یه ساعت رو پشت سر می‌ذارید. به همین راحتی. به همین سرعت!
"اغتنموا الفرص! فانها تمرّ مرّ السحاب
فرصت‌ها رو غنیمت بشمرین که مثل ابر میگذرن"


السابقون السابقون

دو شب پیش زود تر از همه رفتم مسجد
فقط یه مهتابی روشن بود
یه پسربچه ی 9 یا 10 ساله توجهمو جلب کرد
تنهایی اومده بود مسجد
تنهایی داشت با آرامش نماز می خوند
دلمو حسابی برد با اون حال خوشش
السابقون السابقون
اولئک المقربون

..............
توی همون تاریکی عکسشو گرفتم
بعد از نماز هم صداش زدم و تشویقش کردم
از فرداش (یعنی همین دیشب) شد مکبّر مسجد تبسم