سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

دروازه های سرزمین چشمت

نـبـضــِ  شـیـدایـی  مـن  را  نـشـانـهـ  گـرفـتـه انـد

ایـن  خـیـلــِ  سـربـازانِ  بـلـنـد قـامـتــِ  سـیـاه جـامـه

کـه  در  حـاشـیـه ـی  دروازه ـهـای  سـرزمـیــنــِ  چـشـمـت

بـهـ  صـفــــ...  کـرده ای


رویای خیس ماهی ها

پـلـک  کـهـ  مـی ـزنـی

پـرواز  پـرسـتـو ـها  عـقـبــ  مـی ـافـتـد

گـیـسـویـتــ  ـرا  کـهـ  بـر  بــاد  مـی ـدهـی

رویـای  خـیـس  مـاهـی ـها  را  مـوج  مـی ـبـرد

رحـمـی  ـکـن

و  بـا  ایـن  واژه ـهای  عـسـلـنـاکـتــ

شـور  تـغـزّل ـهای  شـبـانـه ام  را

بـه  یـغـمـا  نـبـر


گسل های زخمی انتظار

نـفـس کـه مـی ـکـشـی

هـوای شـهـر عـوضـ مـی ـشـود

پـلـکـ کـه مـی ـزنـی

ابـر ـهـا بـغـضـ مـی ـکـنـنـد

گـام بـردار مـولای مـن !

و گـسـل ـهـای زخـمـی انـتـظـار را

بــــی قــــــــرار کــــن


امروز برایت نمی‏ نویسم

امروز که نمی‏ نویسم به تو دل نبستم

امروز که نمی‏ نویسم تو دل بردی

امروز که نمی‏ نویسم پیش پای صبرم چاه نکندم

امروز که نمی‏ نویسم تو پای شکیباییم را شکستی

امروز که هنوز دست روزگار فردایش را نقاشی نکرده است

فردا که نمی‏ نویسم شاید تو خورشید آن نباشی

فردا که شاید تو مهتاب شب آن نباشی

نه

نمی‏ نویسم

بشکند دستم اگر بنویسم

بشکند پایم اگر قدم بگذارد به چنان فردایی

نمی‏ نویسم شاید

می‏ نویسم باید

می‏ نویسم فردا فقط تو باید بتابی

می‏ نویسم فردا فقط تو باید موج بزنی

می‏ نویسم فردا فقط تو باید باشی

فقط تو

تو که نمی‏ نویسم نقش فردایم را در فرش امروز تو بافته‏ ام

نمی‏ نویسم

فقط می‏ نشینم و چشم می‏ دوزم به تلاطم دریا

و همسفر با امواج پلک‏ هایت

راهی ملکوت چشم‏ های نیلگونت می‏ شوم

محمد عابدینی
17/5/1389


باز هم سلام یادت رفت

ناگهان از راه رسیدی

سر زده

سوار بر گردباد سرکش عشق

پنجره‏ ها را در هم کوبیدی

پرده‏ های حریر خیالم را در هوای خود پرواز دادی

و سراب قرارم را به باد دادی

محمد عابدینی
13389.5.12