سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

به نام خداوند مدینه

و هواپیمایی

که در آن اوج هزاران پایی

خاک از شیشه ی آن پیدا بود

سهراب!

تو از پشت این همه تقویم چه خوب حال دلم را خواندی

از فراز بیش از ده هزار متر ارتفاع

ابر ها را هم اگر می خواستی ببینی

باید گردنت را خم می کردی

و زیر پایت را نگاه می کردی

اما پنجره ی مشامت را که باز می کردی

بوی خاک کوچه های دردمند مدینه

هوای دلت را عوض می کرد

وجب به وجب این دشت خاک آلود اتمفسری را

در جستجوی آسمانمان گشتیم

و سرانجام با دستانی خالی

در جده جاده ی مستقیمی را ترجیح دادیم به آن خطوط هوایی در هم

جاده ای که نشانمان دادند و گفتند

چند کیلومتر آن طرف ترش

می توانیم سراغ آسمانمان را که در آن اوج هزاران پایی گم کرده بودیم

در عمق خاک های بغض آلود شهری آشنا پیدا کنیم.

خدایا!

امشب قرار است چه بیاید بر سر براده های دلم

در این مغناطیس مبهم فاطمی؟

ای پیامبر مهربان خدا

مرا دریاب در طوفان بقیع

کوچک که بودیم در گیر و دار هر دعوایی

خط و نشان بابا هایمان را برای هم می کشیدیم

و رجز می خواندیم که:

بگذار بابایم بیاید!

حالا چشم در چشم این بارگاه خاکی

و رو در روی این قوم عنود با آن بابا های قطورشان

جای خالی بابای جمکرانی ما

چشم هامان را به ضیافت حسرت اشک ها می برد

چپ چپ نگاه می کند انگار چلچراغ          سمت قبور خاکی بی نام بی چراغ

قرار ما و شما (و لعنة الله علیکم)

میان بهت ظهور مهدی آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

آن گاه که تکیه می زند بر رکن حجر

و با اشاره ای بنیاد دیرینه ی ظلمتان را بر باد می دهد

زورتان به ما بچه شیعه ها می رسد

به کبوتر ها که نمی رسد

در مقابل نگاه های بی روح و مرده ی شما

چه سرخوش و بانشاط

به دور لاله های بقیع طواف می کنند.

آقاجان

خودت آن جا بودی و هستی

خودت حال ما و دوستان ما را دیدی و می بینی

تو را به آسمان گم شده ی مادرت زهرا (س) زودتر بیا

زخم غیبت دیگر جان شیعه را بر لب رسانده

اللهم عجل لولیک الفرج

محمد عابدینی
1390 


این کامنتیه که توی وبلاگ آقای ده نمکی گذاشتم

سلام بر آقا مسعود عزیز. ما مثل این تازه به دوران رسیده ها نیستیم که ده نمکی رو با اخراجی هاش شناختن. ما ده نمکی رو از توی سنگر شلمچه می شناختیم. ده نمکی یه رزمنده هست. چه اون وقتی که نوک روان نویس از نفس افتادش رو ها می کرد. چه حالا که پشت ویزور دوربینش خاکریزای دشمن رو دید می زنه و گراش رو می ده به توپخونه ی سینما

آقا مسعود ما هم به وسعت دید تار خودمون یه انتقاداتی بهت داریم. ولی در کل تو یه مردی. مردی که قابل خرید و فروش نیست. مردی که مطمئنم توی برق سیمرغ های بلورین بی بال و پر آرمان هاش رو گم نمی کنه. مردی که قاطی صفر های میلیارد های فروش فیلمش هویتش رو معامله نمی کنه. تو خود سیمرغی آقا مسعود. سیمرغی که از خاکستر سوخته ی حاتمی کیا به آسمون پلان های تیر و ترکش خورده پر می کشه. با کمال احترام به انتقاداتم برات از صمیم دل آرزوی موفقیت در رسیدن به اهداف روشنت رو دارم

محمد عابدینی
1390.1.13 


این چند دوبیتی ناشیانه رو با زبان عامیانه توی تاکسی نوشتم
تا تقدیم کنم به همه ی بر و بچه های باصفای پارسی بلاگ
یه جور خداحافظی پارسی بلاگی!
همونطور که اینجا توی پیامرسان گفتم چند روز دیگه مسافرم

فید مرا یک لایک اگر چسبانده باشی
یا موس خود را روی آن چرخانده باشی

سیب خیالم را اگر بو کرده باشی
یا لااقل یک پست از من خوانده باشی

یک بار اگر با بنده صحبت کرده باشی
یا فی المثل با وب کمت چت کرده باشی

حتی به طور ناگهانی، اتفاقی
وبلاگ من را گاه رویت کرده باشی

قطعا بدان یادت میان خاطرم هست
آن لحظه ای که در مدینه می شوم مست

یا لحظه ای که چشم در چشم بقیعم
یا در طواف هفتم و پیمانه در دست

بی معرفت ها می رود از یادشان دوست
نه آدمی چون من که جانم بسته بر اوست

من یک رفیقی داشتم همواره می گفت:
باید برای دوست باشد دوست چون پوست

به یاد همتون هستم
دعا کنین بتونم از این سفر طلایی کمال استفاده رو ببرم
دوستانی که مایلن نامشون نوشته بشه و اونجا براشون دعا کنم 
زیر این فید یه لایک یادگاری بذارن 

یا علی